نامه های عاشقانه

عکس نوشته12
تعداد بازديد : 104

عکس نوشته های جدید بدون تگ



بقیه در ادامه مطلب

من دخترم
تعداد بازديد : 206

مَن از نَســــل لِـــــیلی ام

مَن از جِنـــس شــــیرینَم


مَن دُخــــــترم

با تمام حساســـیت های دُخترانه ام

با تَلنگری بارانـــی میشوم


با پُــــــشت کردنی ویــــــران میشوم

به راحَتی وابَــــــسته میشوم

با پیــــــروزی به اُوج میرسم

بقیه در ادامه مطلب


عاشقتــــم
تعداد بازديد : 91


من دلم میخواهد ‎

باتو به سرزمین احساسم سفرکنم‎

برایت عاشقانه بسرایم وتو ‎

مست ازاین عشق

خیره به چشمانم ‎

دستانم را بگیری‎

و بابوسه ای ‎

شعری تازه برلبانم بسرایی‎

من دلم میخواهد ‎

من باشم و توباشی و عشق

ودیگرهیچ‎.......

دل نوشتهای عاشقانه روز های بارونی
تعداد بازديد : 117


باز بـاران آمد


از هوا یا ز دو چشم خیسم؟


نیک بنگر !


چه تفاوت دارد . . .

بقیه ادامه مطلب

دوستی شکلاتی
تعداد بازديد : 113


با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا کجا ؟» گفتم :« دوستی که تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :«من که گفتم تا ندارد» گفت :«باشد ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم که تا ندارد». گفت : «قبول ، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود ، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم .» خندیدم و گفتم :«تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار 

بقیه ادامه مطلب

زندگی
تعداد بازديد : 100

سخنان بزرگان در مورد زندگی می تواند در جادهِ زندگی که ما در حال پیمودن آن هستیم یک چراغ فروزان باشد که به ما کمک بسیار زیادی میکند تا از تاریکی های این جاده رهایی پیدا کنیم و از نادانی ها و دو راهی هایی که قرار است در این جاده سر راهِ ما قرار بگیرد،می کاهد و کاری می کند که ما بتوانیم موضوعات زندگی را بهتر مدیریت کنیم.


زندگی مسیری است که همهِ ما در آن پاگذاشته ایم و مانند یک کوهنوردی است و قطعاً اگر در این مسیرِ کوهنوردی، ما با یک راهنما برویم خیلی راحت تر و بهتر می توانیم به نوک قله برسیم و کمتر اشتباه می کنیم و به بی راهه می رویم.حال این راهنما در زندگیِ ما، همین بزرگان هستند و سخنان آنها می تواند در زندگیِ ما بسیار تاثیر گذار باشد و از خطاهای ما در این مسیر به شدت بکاهد و مسیر ما را در زندگی به سمت پیشرفت و موفقیت سوق دهد.


بزرگان به دلیل این که در مسیر زندگی موفق شده اند و این راه را زودتر از ما رفته اند حالا با کوله باری از تجربه می توانند به ما سرنخ هایی را بدهند تا ما نیز در این مسیر به موفقیت برسیم.


در این مقاله ما سعی کردیم بهترین و ناب ترین سخنان این بزرگان و حکیمان را برای شما دوستانِ خوب،گردآوری کنیم.امیدواریم که شما هم لذت ببرید و این جملات بتواند در زندگی شما تحولاتِ مثبتی را ایجاد کند.

برای مشاهده به ادامه مطلب بروید

شب مهتاب …
تعداد بازديد : 113

يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغِ انگوری
باغِ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا

اون جا که شبا
پشتِ بيشه‌ها
يِه پری مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميذاره
تو آبِ چشمه
شونه‌می‌کنه
مویِ پريشون...

يِه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
تهِ اون دره
اون‌جا که شبا
يکه و تنها
بقیه در ادامه مطلب


قابـــ عکستــ
تعداد بازديد : 89


 

"میز دنجی کنج کافه ٬قهوه و سیگارها

صبح و‌ظهر و شب .همیشه٬با خیالت بارها'

باز به رویای خود می خوانمت* اما دریغ

از من اصرار زیاد و از تو هی انکارها


چشم من لبریز از سیل حضور تو ولی

نیستی و قاب عکست سینه ی دیوارها


واژه هایم از تو می گویند تا باور کنی

بی تو ویرانم به زیر خرمن اوارها 


یک شب دیگر گذشت و عاشقی که مانده است 

کنج دنج کافه ای در حسرت دیدارها


شکیباشهیدی

۹۴-۹-۲۰

چگونه شخصی را عاشق خود کنیم؟
تعداد بازديد : 135

بعضی وقتها شما به امید بدست آوردن فرد خاصی ماهها خود را به آب و آتش میزنید به عشق او زنـدگی می کنـید و حسرت داشتنش را می کشید و عاقبت بدون ثمر و نتـیجـه ناکام می مانید. و آنـجاسـت کـه راهـکـارهـای ذیل ناگهان همچون موهبتی آسمـانـی جـلـوه گـر خـواهند شد.

البته توصیه های من سحر و جادو نبوده و آنگونه نیز نمی بـاشـد که شخصی را برغم خواست و میل باطنی و با بکارگیری این تکنیکها وادار بـه آن کند که دلباخته و عاشق شما گردد. کاری که این تکنـیـکها انجام می دهند شـانـس و اقـبـال را به مقدار زیادی به سود شما افزایش می دهند. آیا این کار شرورانه و نادرست است؟ من اینطور فکر نمی کنم بنابراین به مطالعه خود ادامه دهید.

نامه های عاشقانه نادرابراهیمی به همسرش(نامه نهم)
تعداد بازديد : 144

عزیز من!

روزگاری ست که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شفاف و پر شکوه ، کهکشان شیری، و شهاب های فرو ریزنده باشیم…

شاید بگویی :« در زمانه ای چنین ، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتو ماهِ پُر اندیشید؟ » و شاید نگویی؛ چرا که پاسخ این پرسش را بارها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.

« آنکه هرگز نان به اندوه نخورد

و شب را به زاری سپری نساخت

شما را ای نیروهای آسمانی

هرگز، هرگز، نخواهد شناخت»

گوته

اگر فرصتی پیش بیاید – که البته باید بیاید – و باز هم شبی مثل آن شبهای عطر آگین رودبارک که سرشار است از موسیقی ابدی و پر خروش سرداب رود ، در جاده های خلوت خاکی قدم بزنیم ، دست در دست هم ، دوش به دوش هم، باز هم به تو خواهم گفت: گوش کن ! گوش کن بانوی من! در آن ارتفاع، کسی هست که ما را صدا می زند…

و تو می گویی : این فقط موسیقی نامیرای افلاک است…

ما هرگز کهنه نخواهیم شد.

نامه های عاشقانه نادر ابراهیمی به همسرش(نامه دهم)
تعداد بازديد : 148

عزیز من !

دیروز به دلیلی چه بسا برحق، از من رنجیده بودی. دیشب که در باب فروش چیزی برای دادن اجاره ی خانه، با مهرمندی آغاز سخن کردی، ناگهان دلم دریچه ای گشوده شد و شادی بی حسابی به قلبم ریخت؛ چرا که دیدم، ما رنجیدگی های حاصل از روزگار را ، چون موج های غران بی تاب، چه خوب از سر می گذرانیم و باز بالا می پریم و بالاتر و فریاد می کشیم:

الا ای موج ! بیا بیتاب بگذر!

راستش من گاهی فکر می کنم این کاری عظیم و بسیار عظیم بوده است که ما در طول بیست سال زندگی مشترک سرشار از دشواری و ناهمواری، هرگز به هیچ صورت و بهانه آشکار و پنهان، هیچگونه قهری نداشته ایم؛ اما بعد می بینم که سالیان سال است این کار، جمیع دشواری های خود را از دست داده است و به طبیعتی بسیار ساده تبدیل شده – چنان که امروز حتی تصور چنین حادثه ی مضحکی نیز تا حد زیادی می تواند خجالت آور باشد.

من گمان می کنم همه ی صعوبت و سنگینی مسأله بستگی به پیمان های صمیمانه ی روزهای اول و نگهداشت آن پیمانها در همان یکی دو سال نخستین داشته باشد.

وقتی حریمی ساختیم به ضرورت ، و آن را پذیرفتیم شکستن این حریم بسیار دشوارتر از پاس داشتن و بر پا نگه داشتن آن است. ویران کردن یک دیوار سنگی استوار، مسلما

مشکل تر از باقی گذاشتن آن است.

دیده ام زنان و مردانی را که از «لحظه های فورانی خشم» سخن می گویند و ناتوانی در برابر این لحظه ها.

من چنین چیزی را در حد شکستن حریم حرمت یک زندگی، باور نمی کنم، و هرگز نخواهم کرد.

خشم! آری؛ اما آیا تو می پذیری که من به هنگام خشم ناگهان، به یکی از زبانهایی که نمی دانم و مطلقا نشنیده ام، سخن بگویم؟

خشم آنی نیز در محدوده ی ممکنات حرکت می کند و به همین دلیل است که من، همیشه گفته ام: ما قهر را در زندگی کوچک خود، به ناممکن تبدیل کرده ایم؛ به زبانی که یاد نگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.

قهر زبانِ استیصال است.

قهر، پرتاب کدورتهاست به ورطه ی سکوت موقت؛ و این کاری ست که به کدورت، ضخامتی آزاردهنده می دهد.

قهر، دو قفله کردن دری ست که به اجبار، زمانی بعد باید گشوده شود و هر چه تعداد قفل ها بیشتر باشد و چفت و بست ها محکمتر، در، ناگزیر با خشونت بیشتر گشوده خواهد شد.

و راستی که چه خاصیت؟

من و تو، شاید از همان آغاز دانستیم که سخن گفتن مداوم – و حتی دردمندانه – در باب یک مشکل، کاری است به مراتب انسانی تر از سکوت درباره ی آن.

به یادت هست که زمانی، زنی در مقابل استدلال های من و تو می گفت: قهر برای من شکستن حرمت زندگی مشترک نیست؛ بلکه برعکس، بند زدن حرمتی ست که به وسیله ی زبان سرشار از بی رحمی و بی حرمتی شوهرم شکسته می شود یا ترک بر می دارد.

این حرف، قبول کنیم که در مواردی می تواند درست باشد.

زبان، بسیار پیش می آید که به یک زندگی خوب، خیانت کند و بی شمار هم کرده است.

اما آیا قهر، تاکنون توانسته ریشه های این خیانت را بسوزاند و خاکستر کند؟نه… به اعتقاد من، آن کس که همسر خود را مورد تهاجم و بی حرمتی قرار می دهد، در لحظه های دردناک هجوم، انسانی ست ذلیل و ضعیف و زبون. در این حال آنچه مجاز نیست سکوت است و گذشتن، و آنچه حق است، آرام آرام، به پای میز گفت وگوی عاقلانه و عاطفی کشاندن مهاجم است، و شرمنده کردن او و نجات دادنش از چنگ بیماری عمیق و کهنه ی بدزبانی – که مرده ریگ محیط کودکی و نوجوانی اوست.

من و تو ، می دانم که هرگز به آن لحظه ی غم انگیز نخواهیم رسید، که قهر، به عنوان یک راه حل، پا به کوچه ی خلوت زندگی مان بگذارد و با عربده ی سکوت ، گوش روحمان را بیازارد…

نه… انکار نمی توان کردکه این واقعا سعادتی ست که ما هیچگاه، در طول تمامی سالهای زندگی مشترکمان ، نیاز به استفاده از حربه ی درماندگان را احساس نکرده ایم؛ و یا با پیمانی پایدار ، این نیاز کاذب را به نابودی کشانده ایم..

نامه های عاشقانه ی نادرابراهیمی به همسرش(نامه هفتم)
تعداد بازديد : 138

مدتی ست می خواهم از تو خواهش کنم بپذیری که بعض شبهای مهتابی ، علیرغم جمیع مشکلات و مشقات، قدری پیاده راه برویم – دوش به دوش هم -شبگردی…
بی شک بخش های فرسوده ی روح را نوسازی می کند و تن را برای تحمل دشواری ها پر توان.
از این گذشته به هنگام گزمه رفتن های شبانه ، ما فرصت حرف زدن درباره ی بسیاری چیزها را پیدا خواهیم کرد.
نترس بانوی من!
هیچ کس از ما نخواهد پرسید که با هم چه نسبتی داریم و چرا تنگاتنگ هم در خلوت، زیر نور بدر قدم می زنیم.هیچ کس نخواهد پرسید؛ و تنها کسانی خواهند گفت: « این کارها برازنده ی جوانان است» که روح شان پیر شده باشد؛ و چیزی غم انگیز تر از پیری روح وجود ندارد.از مرگ هم صد بار بد تر است.
راستی، طلب فروشگاه محله را تمام و کمال دادم. حالا می توانی با خاطر آسوده از جلوی فروشگاه رد شوی. هیچ نگاهی دیگر نگاه سرزنش بار طلب کاری نخواهد بود. مطمئن باش!
ضمنا همه چیزهایی را هم که فهرست کرده بودی ، تمام وکمال خریدم: برنج، آرد نخود چی، آرد سه صفر، ماکارونی، فلفل سیاه، زرد چوبه، آبغوره، نبات، برگ بو،صابون، مایع ظرفشویی، و دارچین (که چه عطر قدیمی دل انگیزی دارد)…
می بینی که چقدر خوب، من بی حافظه، نام تک تک چیزهایی را که خواسته بودی به خاطر سپرده ام؟
خب…دیگر می توانی قدری آسوده باشی و شبی از همین شبها، پیشنهاد یک پیاده روی کوتاه را به ما بدهی. ما با این که خیلی کار داریم پیشنهاد شما را خواهیم پذیرفت.
عزیز من!
ما هرگز آنقدر بدهکار نخواهیم شد که نتوانیم از پس بدهی هایمان بر آییم، و هرگز آنقدر پیر نخواهیم شد که نتوانیم دوباره متولد شویم.
ما از زمانه عقب نخواهیم ماند، زمانه را به دنبال خود خواهیم کشید.
فقط کافی ست که قدری دیگر هم از نفس نیفتیم…

نامه های عاشقانه نادر ابراهیمی به همسرش(نامه هشتم)
تعداد بازديد : 153

عزیز من!

بی پروا به تو می گویم که دوست داشتنی خالصانه ، همیشگی و رو به تزاید، دوست داشتنی ست بسیار دشوار – تا مرزهای ناممکن – اما من نسبت به تو از پس این مهم دشوار به آسانی بر آمده ام ؛ چرا که خوبی تو، خوبی خالصانه، همیشگی و رو به تزایدی ست که امر دشوار را بر من آسان کرده است و جمیع مرزهای ناممکن را فرو ریخته.

امروز که روز تولد توست و حق است خانه را به مبارکی چنین روزی گل باران کنم، اگر تنها یک غنچه ی فروبسته ی گل سرخ به همراه این نامه کرده ام دلیلش این است که گمان می کنم عصر ، بچه ها ، و شاید برخی از دوستان و خویشان، با گلهایشان از راه برسند. و این البته، شرط ادب و مهمان نوازی نیست که ما، همه ی گلدانها را اشغال کرده باشیم.

گلدان ، خانه ی محبت دوستان ماست.

نامه های عاشقانه نادر ابراهیمی به همسرش (نامه پنجم)
تعداد بازديد : 199


عزیز من!

« شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیق تر است. غم عمیق است اما شادی از آن هم عمیق تر است».

دیگر به یاد نمی آورم که این سخن را در جوانی در جایی خوانده ام ، یا در جوانی، خود، آن را در جایی نوشته ام.

اما به هر حال ، این سخنی ست که آن را بسیار دوست می دارم.

دیروز نزدیک غروب، باز دیدمت که غم زده بودی و در خود.

من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمی کنم؛ چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر، طاغی و سرکش و بد لگام.

هر قدر که به غم میدان بدهی ، میدان می طلبد ، و باز هم بیشتر ، و بیشتر…

هر قدر در برابرش کوتاه بیایی ، قد می کشد، سلطه می طلبد، و له می کند…

غم ، هرگز عقب نمی نشیند مگر آن که به عقب برانی اش نمی گریزد مگر آن که بگریزانی اش.

آرام نمی گیرد مگر آن که بی رحمانه سر کوبش کنی…

غم، هر گز از تهاجم خسته نمی شود.

و هر گز به صلح دوستانه رضا نمی دهد.

و چون پیش آمد و تمامی روح را گرفت، انسان بیهوده می شود، و بی اعتبار، و نا انسان، و ذلیل غم، و مصلوب بی سبب.

من مثل تو می دانم که در جهانی این گونه دردمند، بی دردی آن کس که می تواند گلیم خود را از دریای اندوه بیرون بکشد و سبکبارانه و شادمانه برساحل بنشیند، یک بی دردیِ درد منشانه است، و بی غیرتی ست، و بی آبرویی، و اسباب سر افکندگی انسان.

آن گونه شاد بودن ، هرگز به معنای خوشبخت بودن نیست، بل فقط به معنای نداشتن تفکر است و احساس و ادراک؛ و با این همه گفتم که ،برای دگرگون کردن جهانی چنین افسرده و غم زده، و شفا دادن جهانی چنین درد مند طبیب حق ندارد بر سر بالین بیمار خویش بگرید،و دقایق معدود نشاط را از سال های طولانی حیات بگیرد.

چشم کودکان و بیماران ، به نگاه مادران و طبیبان است.

اگر در اعماق آن، حتی لبخندی محو ببینند ، نیروی بالندگی شان چندین برابر می شود.

به صدای خنده ی بچه ها گوش بسپار، و به صدای درد ناک گریستنشان ، تا بدانی که این سخنی چندان پریشان نیست.

عزیز من!

این بیمار کودک صفت خانه ی خویش را از یاد مران!

من محتاج آن لحظه های دلنشین لبخندم – لبخندی در قلب – علی رغم همه چیز.

 

نامه های عاشقانه نادر ابراهیمی به همسرش(نامه ششم)
تعداد بازديد : 160

همراه همدل من!

در زندگی لحظه های سختی وجود دارد.

لحظه های بسیار سخت و طاقت سوزی که عبور از درون این لحظه ها بدون ضربه زدن به حرمت و قداست زندگی مشترک ، به نظر امری ناممکن میرسد…

ما کوشیده ایم -خدا را شکر- که از قلب این لحظه ها ، بارها و بارها بگذریم و چیزی را که به معنای حیات ماست، و رویای ما به مخاطره نیندازیم.

ما به دلیل بافت پیچیده زندگی مان، هزرا بار مجبور شدیم کوچه ای تنگ و طولانی و زر ورقی را بپیماییم ، بی آنکه تنمان دیوار این کوچه را بشکافد یا حتی لمس کند.

ما در این کوچه بسیار آشنا ، حتی بارها مجبور به دویدن شدیم و چه خوب و ماهرانه دویدیم.

انگار کن بر پل صراط…

نامه های عاشقانه ی نادر ابراهیمی به همسرش(نامه چهارم)
تعداد بازديد : 151

همقدم همیشگی من!

مطمئن باش هرگز پیش نخواهد آمد که تو را دانسته بیازارم یا به خشم بیاورم.

هرگز پیش نخواهد آمد.

آنچه در چند روز گذشته تو را رنجیده خاطر و دل آزرده کرده است

مرا، بسیار بیش از تو به افسردگی کشانده است.

و مطمئن باش چنان می روم که بدانم – به دقت – که چه چیز ها این زمان تو را زخم می زند.

تا از این پس، حتی نا دانسته نیز تو را نیازارم.

ما باید درست بشویم.

ما باید تغییر کنیم…

نامه های عاشقانه نادرابراهیمی به همسرش (نامه اول)
تعداد بازديد : 116

آن روز ها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم ، حدود سالهای ۶۳-۶۵ ، به هنگام نوشتن، در تنهایی در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن می پیچید و صدای سنتی قلم نی، تسکین دهنده خاطرم می شد که گرد ملالی چون غبار بسیار نرم بر کل آن نشسته بود غالبا به یاد همسرم می افتادم  که او نیز همچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی قلبش را خاکستری می کرد و می کوشیدم که با جستجو به امید رسیدن به ریشه های گیاه بالنده و سر سخت اندوه، و دانستن اینکه این روینده ی بی پروا از چه چیزها تغذیه می کند و شناختن شرایط رشد و دوامش را نه آنکه نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم.

پس یکی از خوبترین راه های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین های خطاطی ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص دهم به نامه های کوتاهی برای همسرم و در این نامه ها بپردازم تا سرحد ممکن به تک تک مسایلی که محتمل بود ما را و قلب هایمان را آزرده کند؛ و دست رد به سینه ی زورآوری های ناحقی بزنم که نمی بایست بر زندگی خوب ما تسلطی مستبدانه   بیابد و دائما بیازاردمان.

رفته رفته عادتم شد که تمرین نستعلیق را از روی سرمشق استادم بنویسم و شکسته را به میل خودم خطاب به همسرم، در باب خرده و کلان مسایلی که زندگی مان داشت و گمان می کنم که هر زندگی سالمی در شرایطی می تواند داشته باشد.

و این شد که تدریجا تعداد این نامه ها که نگاهی هم داشتند به جریان های عادی زندگی رو به فزونی نهاد تا آنجا که فکر کردم این مجموعه شاید فقط نامه های من به همسرم نباشد، بل سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد و به همین دلیل به فکر باز نویسی و چاپ و انتشار آنها افتادم.

در سال شصت وشش، عمده ی توانم را برای تنظیم و ترتیب این نامه ها به کار گرفتم؛ و اینک این هدیه ی راستین ماست – من و همسرم – به همه ی کسانی که این نامه ها می تواند از زبان ایشان نیز بوده باشد لااقل گهگاه، اگرنه همیشه و مشکل گشای ایشان به همین گونه.و شاید  در لحظه هایی به ضرورت غم را عقب بنشاند، آنقدر که امکان به آسودگی نفس کشیدن پدید آید.

 

نامه اول

ای عزیز!

راست می گویم.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است ؛ و کاغذ را.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

من اینجا «من» را دیده ام  که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است، همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته  باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده…

و آن پنجره تویی ای عزیز!

آن پنجره ، آن در، آن میله ها، و جمیع صداهایی که از دور دستها می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی ذهن من بنشینند، تویی…

این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست.

اما عین حقیقت است که تو مهربان ترین زندانبان تاریخی.

و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی این زندانی، اسیر تو نیست که ای کاش بود در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو و این همه در بند نوشتن نبود.

اما چه می توان کرد؟

تو تیماردار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن، بیرون بیاید.

و این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جهان نیز آسان نیست.

می دانم.

اینک این نامه ها شاید باعث شود که در هوای تو قدمی بزنم.

در حضور تو زانو بزنم سر در برابرت فرود آورم و بگویم: هر چه هستی همانی که می بایست باشی، و بیش از آنی، و بسیار بیش از آن.

به لیاقت تقسیم نکردند و الا سهم من، در این میان با این قلم و محو نوشتن بودن، سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلم دنیا؛ اما نه بهترین همسر دنیا…

نامه های عاشقانه ی نادر ابراهیمی به همسرش(نامه چهارم)
تعداد بازديد : 97

همقدم همیشگی من!

مطمئن باش هرگز پیش نخواهد آمد که تو را دانسته بیازارم یا به خشم بیاورم.

هرگز پیش نخواهد آمد.

آنچه در چند روز گذشته تو را رنجیده خاطر و دل آزرده کرده است

مرا، بسیار بیش از تو به افسردگی کشانده است.

و مطمئن باش چنان می روم که بدانم – به دقت – که چه چیز ها این زمان تو را زخم می زند.

تا از این پس، حتی نا دانسته نیز تو را نیازارم.

ما باید درست بشویم.

ما باید تغییر کنیم…

نامه های عاشقانه نادر ابراهیمی به همسرش(نامه سوم)
تعداد بازديد : 112

بانو!

بانوی بخشنده ی بی نیاز من!

این قناعت تو ، دل مرا عجب می شکند…

این چیزی نخواستنت ، وبا هرچه که هست ساختنت…

این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت ، وبه آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت…

کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن ، که من بخاطر تو سهل و ممکنش می کردم…

کاش چیزی میخواستی مطلقا نایاب ، که من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها می آوردم…

کاش می توانستم همچون خوب ترین دلقکان جهان ، تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم…

کاش می توانستم همچون مهربانترین مادران ، رد اشک را از گونه هایت بزدایم…

کاش نامه ای بودم ، حتی یکبار ، با خوب ترین اخبار…

کاش بالشی بودم نرم ، برای لحظه های سنگین خستگی هایت…

کاش ای کاش که اشاره ای داشتی ، امری داشتی ، نیازی داشتی ، رویای دور و درازی داشتی…

آه که این قناعت تو ، این قناعت تو دل مرا عجب می شکند…

نامه های عاشقانه نادرابراهیمی به همسرش (نامه اول)
تعداد بازديد : 122

آن روز ها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم ، حدود سالهای ۶۳-۶۵ ، به هنگام نوشتن، در تنهایی در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن می پیچید و صدای سنتی قلم نی، تسکین دهنده خاطرم می شد که گرد ملالی چون غبار بسیار نرم بر کل آن نشسته بود غالبا به یاد همسرم می افتادم  که او نیز همچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی قلبش را خاکستری می کرد و می کوشیدم که با جستجو به امید رسیدن به ریشه های گیاه بالنده و سر سخت اندوه، و دانستن اینکه این روینده ی بی پروا از چه چیزها تغذیه می کند و شناختن شرایط رشد و دوامش را نه آنکه نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم.

پس یکی از خوبترین راه های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین های خطاطی ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص دهم به نامه های کوتاهی برای همسرم و در این نامه ها بپردازم تا سرحد ممکن به تک تک مسایلی که محتمل بود ما را و قلب هایمان را آزرده کند؛ و دست رد به سینه ی زورآوری های ناحقی بزنم که نمی بایست بر زندگی خوب ما تسلطی مستبدانه   بیابد و دائما بیازاردمان.

رفته رفته عادتم شد که تمرین نستعلیق را از روی سرمشق استادم بنویسم و شکسته را به میل خودم خطاب به همسرم، در باب خرده و کلان مسایلی که زندگی مان داشت و گمان می کنم که هر زندگی سالمی در شرایطی می تواند داشته باشد.

و این شد که تدریجا تعداد این نامه ها که نگاهی هم داشتند به جریان های عادی زندگی رو به فزونی نهاد تا آنجا که فکر کردم این مجموعه شاید فقط نامه های من به همسرم نباشد، بل سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد و به همین دلیل به فکر باز نویسی و چاپ و انتشار آنها افتادم.

در سال شصت وشش، عمده ی توانم را برای تنظیم و ترتیب این نامه ها به کار گرفتم؛ و اینک این هدیه ی راستین ماست – من و همسرم – به همه ی کسانی که این نامه ها می تواند از زبان ایشان نیز بوده باشد لااقل گهگاه، اگرنه همیشه و مشکل گشای ایشان به همین گونه.و شاید  در لحظه هایی به ضرورت غم را عقب بنشاند، آنقدر که امکان به آسودگی نفس کشیدن پدید آید.

 

نامه اول

ای عزیز!

راست می گویم.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است ؛ و کاغذ را.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

من اینجا «من» را دیده ام  که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است، همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته  باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده…

و آن پنجره تویی ای عزیز!

آن پنجره ، آن در، آن میله ها، و جمیع صداهایی که از دور دستها می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی ذهن من بنشینند، تویی…

این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست.

اما عین حقیقت است که تو مهربان ترین زندانبان تاریخی.

و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی این زندانی، اسیر تو نیست که ای کاش بود در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو و این همه در بند نوشتن نبود.

اما چه می توان کرد؟

تو تیماردار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن، بیرون بیاید.

و این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جهان نیز آسان نیست.

می دانم.

اینک این نامه ها شاید باعث شود که در هوای تو قدمی بزنم.

در حضور تو زانو بزنم سر در برابرت فرود آورم و بگویم: هر چه هستی همانی که می بایست باشی، و بیش از آنی، و بسیار بیش از آن.

به لیاقت تقسیم نکردند و الا سهم من، در این میان با این قلم و محو نوشتن بودن، سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلم دنیا؛ اما نه بهترین همسر دنیا…

نامه های عاشقانه نادر ابراهیمی به همسرش (نامه دوم)
تعداد بازديد : 170

بانوی بزرگوار من!

عطرآگین باد و بماناد فضای امروز خانه مان.

و فضای خانه مان ، همیشه ، در چنین روزی که روز عزیز ولادت پر برکت تو برای خانواده ی کوچک ماست…

 

(نادراراهیمی نامه دوم را به مناسبت سالروز تولد همسرشان نگاشته. نامه ای بسیار کوتاه اما پر معنی.)

نامه های عاشقانه نادرابراهیمی به همسرش (نامه اول)
تعداد بازديد : 183

آن روز ها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم ، حدود سالهای ۶۳-۶۵ ، به هنگام نوشتن، در تنهایی در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن می پیچید و صدای سنتی قلم نی، تسکین دهنده خاطرم می شد که گرد ملالی چون غبار بسیار نرم بر کل آن نشسته بود غالبا به یاد همسرم می افتادم  که او نیز همچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی قلبش را خاکستری می کرد و می کوشیدم که با جستجو به امید رسیدن به ریشه های گیاه بالنده و سر سخت اندوه، و دانستن اینکه این روینده ی بی پروا از چه چیزها تغذیه می کند و شناختن شرایط رشد و دوامش را نه آنکه نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم.

پس یکی از خوبترین راه های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین های خطاطی ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص دهم به نامه های کوتاهی برای همسرم و در این نامه ها بپردازم تا سرحد ممکن به تک تک مسایلی که محتمل بود ما را و قلب هایمان را آزرده کند؛ و دست رد به سینه ی زورآوری های ناحقی بزنم که نمی بایست بر زندگی خوب ما تسلطی مستبدانه   بیابد و دائما بیازاردمان.

رفته رفته عادتم شد که تمرین نستعلیق را از روی سرمشق استادم بنویسم و شکسته را به میل خودم خطاب به همسرم، در باب خرده و کلان مسایلی که زندگی مان داشت و گمان می کنم که هر زندگی سالمی در شرایطی می تواند داشته باشد.

و این شد که تدریجا تعداد این نامه ها که نگاهی هم داشتند به جریان های عادی زندگی رو به فزونی نهاد تا آنجا که فکر کردم این مجموعه شاید فقط نامه های من به همسرم نباشد، بل سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد و به همین دلیل به فکر باز نویسی و چاپ و انتشار آنها افتادم.

در سال شصت وشش، عمده ی توانم را برای تنظیم و ترتیب این نامه ها به کار گرفتم؛ و اینک این هدیه ی راستین ماست – من و همسرم – به همه ی کسانی که این نامه ها می تواند از زبان ایشان نیز بوده باشد لااقل گهگاه، اگرنه همیشه و مشکل گشای ایشان به همین گونه.و شاید  در لحظه هایی به ضرورت غم را عقب بنشاند، آنقدر که امکان به آسودگی نفس کشیدن پدید آید.

 

نامه اول

ای عزیز!

راست می گویم.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است ؛ و کاغذ را.

من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.

من اینجا «من» را دیده ام  که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است، همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته  باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده…

و آن پنجره تویی ای عزیز!

آن پنجره ، آن در، آن میله ها، و جمیع صداهایی که از دور دستها می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی ذهن من بنشینند، تویی…

این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست.

اما عین حقیقت است که تو مهربان ترین زندانبان تاریخی.

و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی این زندانی، اسیر تو نیست که ای کاش بود در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو و این همه در بند نوشتن نبود.

اما چه می توان کرد؟

تو تیماردار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن، بیرون بیاید.

و این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جهان نیز آسان نیست.

می دانم.

اینک این نامه ها شاید باعث شود که در هوای تو قدمی بزنم.

در حضور تو زانو بزنم سر در برابرت فرود آورم و بگویم: هر چه هستی همانی که می بایست باشی، و بیش از آنی، و بسیار بیش از آن.

به لیاقت تقسیم نکردند و الا سهم من، در این میان با این قلم و محو نوشتن بودن، سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلم دنیا؛ اما نه بهترین همسر دنیا…

کسب درامد


 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید