رمان عاشقانه و غمگين

رمان امانت عشق”قسمت سیزدهم”
تعداد بازديد : 113

روزهای بلند و خسته کننده تابستان شروع شد . آخر خرداد برای گرفتن کارنامه ام به همراه مادر به مدرسه مراجعه کردم. خانم کریمی و میترا را در مدرسه دیدم. مادر با دیدن خانم کریمی به طرف او رفت . خانم کریمی هم با دیدن مارد با احوالپرسی گرمی مشغول صحبت با او شد. سپس مرا بوسید. من و میترا با بوسیدن یکدیگر کدورت گذشته را فراموش کردیم. هنوز برای گرفتن کارنامه خیلی زود بود. در حالی که هر دو یمان مادرهایمان را به حال خود گذاشیتم در حیاط مدرسه مشغول قدم زدن شدیم.میترا از رفتار خود پوزش خواست و من نیز به او گفتم که از او هیچی ناراحتی ندارم . میترا دلیل ناراحتیش رو به خاطر گوشه گیر شدن و عصبی شدن امیر به خاطر شنیدن خبر

برای خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب رجوع کنید 


ادامه مطلب
نویسنده :
موضوع: بخش هفتم , رمان ,
تاریخ انتشار : شنبه 23 فروردین 1393 ساعت: 23:08

رمان امانت عشق”قسمت یازدهم”
تعداد بازديد : 118


به دنبالش حرکت کردم . او کلیدی از اتاقش در آورد و در اتاق سیاوش را باز کرد .دلهره برم داشت. ترسیدم داخل شوم، نمیدانم چرا ولی احساس کردم با این کار به علی خیانت میکنم. با صدای زندایی که میگت:” بیا داخل.” به خود آمدم و با بی میلی داخل اتاق سیاوش شدم .با ورود به اتاق او متوجه دیوار ها شدم .اشعار از حافظ و مولانا را با خطر زیبایی خوشنویسی کرده بود  و آنها را در قابهای زیبایی به دیوار آوبخته بود  . زندایی را دیدم که نزدیک کتابخانه بزرگ او ایستاده بود .به من اشاره کرد که نزدیک شوم. وقتی جلو رفتم کشوی کتابخانه او را که کنار تخت خوابش بود بیرون کشید . من با دیدن عکس های خودم که در مراسم های مختلف گرفته بودم، آه از نهادم بر آمد .

برای خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب رجوع کنید

ادامه مطلب
نویسنده :
موضوع: بخش هفتم , رمان ,
تاریخ انتشار : پنجشنبه 21 فروردین 1393 ساعت: 20:33

رمان امانت عشق”قسمت سوم”
تعداد بازديد : 158


در همین موقع چشمم به سیاوش افتاد که با لبخند مواظب من بود .نگاهم را دزدیم  ولی احساس بدی داشتم . فکر می

کردم افکارم را خوانده بود . تا آخر شام سعی کردم به کسی نگاه نکنم . غذا از گلویم پایین نمیرفت . صدای خاله را

شنیدم که خطاب به من گفت :

-عزیزم این غذا رو دوست نداری؟

متوجه شدم که با غذایم بازی می کنم . مادر با تعجب به من نگاه کرد و من در حالی که هول شده بود گفتم :

-چرا خیلی خوشمزه است .

برای خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب رجوع کنید


ادامه مطلب
نویسنده :
موضوع: بخش هفتم , رمان ,
تاریخ انتشار : پنجشنبه 21 فروردین 1393 ساعت: 1:04

رمان امانت عشق”قسمت اول”
تعداد بازديد : 107


دوشنبه بیست آذرماه و ساعت دو و پنجاه دقیقه بود.آن ساعت ریاضی داشتیم.تا یادم می آید همیشه سرزنگ ریاضی
نیم ساعت آخرکه میرسید کلافه میشدم. آنقدر به ساعت نگاه کردم که صدای فریبا بغل دستی ام درآمد((سپیده
چکارمیکنی؟مرتب حواسم رو پرت میکنی.))
پاسخی ندادم چون حق بااو بود.همیشه فکرمیکردم ساعت ریاضی خیلی طول میکشد، آنقدربا اعداد و ارقام کلنجار
رفته بودم که کم مانده بود کتاب و دفترم را از پنجره بغل میزم به بیرون پرتاب کنم.با کشیدن نفس عمیقی سرم را
بالا کردم.دبیر ریاضی با موشکافی ودقت به حرکات عصبی ام نگاه میکرد.چون زیر دید دبیر بودم، آرام نشستم
وسعی کردم با دقت بیشتری مسئله ریاضی را حل کنم.
ناگهان صدای خانوم دبیر را شنیدم  که مرا مخاطب قرار داد و گفت:((خانم فراهانی اگر اشکالی دارید میتوانید
بپرسید)) تا آمدم لب باز کنم صدای زنگ دبیرستان بلند شد و من بخاطر اینکه مجبور نباشم موضوع را دنبال کنم ،
بالبخندی گفتم: ((اشکالی ندارم متشکرم)) و کتابم را بستم. بچه ها با سرو صدا کیف و کتابهایشان را جمع میکردند
. طبق معمول هر روز با میترا از مدرسه بیرون آمدیم . درحالی که هوای بیرون را استنشاق میکردم به میترا گفتم :
((ببین چقدردر حق ما ظلم میکنند و تا این ساعت گرسنه و تشنه نگهمون میدارند.))
میترا سر تکان داد و گفت:(( نه که تا الان چیزی نخوردی! ))
برای خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب رجوع کنید
ادامه مطلب
نویسنده :
موضوع: بخش هفتم , رمان ,
تاریخ انتشار : پنجشنبه 21 فروردین 1393 ساعت: 0:59

کسب درامد


 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید