شعر و دل نوشته - 2

من فقط عاشقی بلدم
تعداد بازديد : 153

به من چه مربوط که
آدم زندگی هیچ کس نیستی
من فقط عاشقی بلدم
چیزی هم در بساط نداشته باشم
قلبم پر است
عاشقی تقصیر من نیست
تقدیر است که
قرعه به نام تو افتاده
حالا میخواهی آدم این عاشقی باش
میخواهی نباش
من که گفتم فقط عاشقی بلدم
اما پا به پایم خواستی بیایی
زودتر بجنب
این قلب که بایستد
عشق تو
معجزه نخواهد کرد.

اواستکان چایی خودرانخوردورفت
تعداد بازديد : 143

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت

گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی

تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت

گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات

یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت

گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با!

در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت

یعنی به قدر چای هم ارزش…؟نه بی خیال

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

حسین زحمتکش

مثل هیچ کس نیست
تعداد بازديد : 122

نه از خودم فرار کرده ام

نه از شما

به جستجوی کسی رفته ام که

“مثل هیچ کس نیست”

نگران نباشیدیا با او

باز میگردم

یا او

بازم میگرداند

تا مثل شما زندگی کنم ..

محمد علی بهمنی

چه حرف ها که نگفته در دلم می ماند
تعداد بازديد : 117

چه حرف ها که نگفته در دلم می ماند

خوشا به حال شماها که شاعری بلدید…

یک روزآفتابی
تعداد بازديد : 128

یک روزِ آفتابی را انتخاب کن
خودت را سریع به خانه برسان
راحت ترین مبلِ خانه را انتخاب کن
پرده ها را کنار بکش ( اتاق نباید تاریک باشد)
در زیباترین فنجانی که داری قهوه بریز
و در آرامش کامل
در روزِ روشن
بدور از استرس های خارج از خانه
تمام عکس هایش را پاره کن
تمام خاطراتش را یکی یکی دور بریز ( نیازی به مرورِ دوباره هم نیست)
تمامِ کلمات راست و دروغش را از ذهنت پاک کن ( در هر صورت فرقی نمیکند)
بعد با شکوهِ تمام چروکِ لباست را مرتب کن
مثلِ آدمی که هیچ وقت عاشق نبوده
مثلِ آدمی که همیشه تنها بوده
از خانه بزن بیرون
بگذار زندگی یک نفسِ راحت بکشد

عاشقم
تعداد بازديد : 155

عاشقم

اهل همین کوچه‌ی بن‌ بست کـناری

که تو از پنجره‌اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره‌ی باز کجا؟

من کجا؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست؟

از آن پنجره‌ی باز؟

از آن لحظه‌ی آغاز؟

از آن چشم ِ گنه کار؟

از آن لحظه‌ی دیدار؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب

تو را تنگ در آغوش بگیرم

 رحمان نصر اصفهانی

تکرار…وتکرار…وتکرار
تعداد بازديد : 132

آن قدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار

هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر

تکرار… و تکرار… و تکرار … و تکرار…

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!

ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،

بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛

یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:

من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار…

رویاباقری

گل سرخ و گل زرد
تعداد بازديد : 129

گل سرخی به او دادم

گل زردی به من داد..

برای یک لحظه ی ناتمام، قلبم از طپش افتاد

باتعجب پرسیدم:

مگر از من متنفری؟!

گفت: نه!  باور کن نه!

ولی چون واقعا  تو را  دوست دارم

نمیخواهم  پس از آنکه  کام از من  گرفتی

برای پیدا کردن  گل زرد، زحمتی بخود هموار کنی…

کارو

اعتصاب
تعداد بازديد : 114

درنبودنت

اعتصاب کردم غذارا

ساده مادرم،

فکرمیکردفرزندش صالح شده،

روزه میگیرد…

مجمدجوادمداحی

تولد … روزی که هیچگاه نفهمیدم برای چی باید خوشحال باشم !
تعداد بازديد : 148

پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی
تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی
تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی
کنون من هم به دنیا بی نشان بودم
 
پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی
به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی
از این بایت خیانت کرده ای شاید نمی دانی

من زاده ی شهوت شبی چرکینم
در مذهب عشق ، کافری بی دینم
آثار شب زفاف کامی است پلید
خونی که فسرده در دل خونینم
من اشک سکوت مرده در فریادم
داد ی سر و پاشکسته ، در بی دادم
اینها همه هیچ … ای خدای شب عشق
نام شب عشق را که برد از یادم ؟
 

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
تعداد بازديد : 111

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند

دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست

Unut beni de her yalan gibi unut
تعداد بازديد : 152

Kolay olmayacak elbet üzüleceğim

Mutlaka bir iz bırakacak

Belki de çocuk gibi sana küseceğim

Seneler sonra utanarak

Dokunup birer birer sevdiğin eşyalara

Hatta belki ağlayacağım

Acı çektiğim doğru ama sen bana bakma

Ne olursa olsun seni unutacağım

Seni sevdiğimi unut, sevişmelerimiz yalan

Unut beni de her yalan gibi unut

O sevgiler ki yoktular, onlar ümitlerimizdi

Ne ümitler yaşlandı gel zaman git zaman

Ayrıldığımızı unut, yalnızlıklar zaten yalan

Unut beni de her yalan gibi unut

Sezan Aksu – Unut

تو بی من چه خواهی کرد؟
تعداد بازديد : 118

من بی تو شعر خواهم گفت

تو بی من چه خواهی کرد؟

اصلا یادت هست که نیستم؟

فکر می کردم تو همدردی
تعداد بازديد : 165

فکر می کردم که تو همدردی

اما تو هم دردی

عشق دورم
تعداد بازديد : 127

آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

خنده و گریه­‌ی تواَم به سراغم آمد

آمدی مثل همان سال نبودی دیگر

کی رسیدی گُل من؟ کال نبودی دیگر

آمدی «نو شده» هرچند کهن­‌ تر شده ­ای

ای فدای قد و بالای تو… زن ­تر شده­ ای!

شیطنت رفته و افسونگری آموخته ­‌ای

خوانده­‌ ای شعر مرا، شاعری آموخته­‌ ای

جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود

لانه­‌ی مضطربِ فاخته­‌ یی ترسو بود

دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود

زنی آمد که لبِ خنده‌ ­زنش غمگین بود

قهوه ای خوب من
تعداد بازديد : 108

تو را به آبادی چشم هات نخند
خنده هات مرض دارد
آدم را بیمار می کند
آخر  آدم گناه دارد به خدا …
یک بار حوا
یک بار شیرین
یک بار لیلا
حالا تو …
نخند
خنده هات استعداد شگرفی دارند
برای بیمار کردن یک شهر
برای به بیابان فرستادن هزار مجنون
برای تیشه زدن به ریشه ی هزار فرهاد ..
نخند
خنده هات مرض دارند
آدم بیمار می شود
تو می روی
درد شروع می شود
آدم می پیچد به خودش
تو که برنمیگردی
حالش را نمی پرسی …
قهوه ای بدجنس
شیرین نخند
آدم می بیند
مرض قند می گیرد
قند در دلش آب می شود
هوا برش می دارد
فرهاد می شود
تو میروی
می زند به سرش
سرش به سنگ می خورد
تیشه بر می دارد
می زند به ریشه اش ..
قهوه ای بدجنس
من عادت دارم تلخ بنوشم
تلخ شو
شیرین نباش
من که فرهادت نمی شوم !
یک بار مجنون شدم
هفت بیابان عشق را دویده ام
برای هفت پشتم بس است …
قهوه ای بدجنس
با من گرم نگیر
سرد شو
تلخ شو
یک بار شیرین ِ داغ بی هوا سر کشیدم
هنوز گلوی سوخته ام بغض دارد …
… هنوز دلم می سوزد !
قهوه ای بدجنس
نگو عزیزم
گرم نگیر با من
تابستان است
تنور عشق داغ است
به هر واژه میم مالکیت می چسبانی
فردا زمستان می شود
آدم برفی می شوی
تمام میم ها می افتند
روی سرم هوار می شود عشق …
قهوه ای بدجنس
معمولی بیا
معمولی برو
بگذار معمولی دوستت داشته باشم ..
اصلا بیا فقط هم را
معمولی دوست داشته باشیم
من تو را بی لبخند
تو مرا بی شعر
باش؟ قهوه ای خوب من … باش ؟

برو ای دوست … برو …
تعداد بازديد : 126

برو ای دوست برو!

برو ای دختر پالان محبت بر دوش!

دیده بر دیده ی من مفکن و نازت مفروش…

من دگر سیرم… سیر!…

به خدا سیرم از این عشق دوپهلوی تو پست!

تف بر آن دامن پستی که تورا پروردست!

کم بگو ، جاه تو کو؟! مال تو کو برده ی زر!

کهنه رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر!

گر طلا نیست مرا ، تخم طلا، مَردم من،

زاده ی رنجم و پرورده ی دامان شرف

آتش سینه ی صدها تن دلسردم من!

دل من چون دل تو، صحنه ی دلقک ها نیست!

دیده ام مسخره ی خنده ی چشمک ها نیست!

دل من مامن صد شور و بسی فریاد است:

ضرباتش جرس قافله ی زنده دلان

تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان

چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان

«تک تک» ساعت، پایان شب بیداد است!

دل من، ای زن بدبخت هوس پرور پست!

شعله ی آتش« شیرین» شکن«فرهاد» است!

حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد

که به فرمان تو، تسلیم تو جانی کردم،

حیف از آن عمر، که با سوز شراری جان سوز

پایمال هوسی هزره و آنی کردم!

در عوض با من شوریده، چه کردی، نامرد؟

دل به من دادی؟نیست؟

صحبت دل مکن، این لانه ی شهوت، دل نیست!

دل سپردن اگر این است! که این مشکل نیست!

هان! بگیر!این دلت، از سینه فکندیم به در!

ببرش دور … ببر!

ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر

کارو

برگرد
تعداد بازديد : 103

برگردی
دیگرسیاهی چشمانت
به رنگ موهای من نمی آید!
اما برگرد...

خوب بودن
تعداد بازديد : 110

کشتن آدمی

راههای ساده ی بسیاری دارد

به صلیب کشیدن

بالای دار بردن

زنده زنده به گور کردن

و این اواخر

اتاق های گاز

اما راه دیگری هم هست

یک راه آرام :

اینکه خوب باشی

آنقدر خوب

که کسی

از نبودن تو

بمیرد ..

 بابک فرهادنیا

یادتو
تعداد بازديد : 114

درشکه ای می خواهم سیاه

که یاد تو را با خود ببرد

یا نه ،

نه ،

یاد تو باشد

مرا با خود ببرد .

کیکاووس یاکیده

دختر عفت فروش
تعداد بازديد : 345


شبی مست رفتم اندر ویرانه ای

ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم

در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای

پیرمردی کور و فلج درگوشه ای

مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای

پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم

دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای

پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای

تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای

عفاف
تعداد بازديد : 134

عفاف را

در پیکر عریان و تب گرفته ی دختری

میتوان جستجو کرد که

جسم خویش را

در نهانگاه کوچه

برای تکه نانی

به حراج میگذارد

ونان خویش را

با خواهران کوچکش

تقسیم میکند…

کارو

بهانه
تعداد بازديد : 136

ناگهان گریه ام گرفت…
از یاد نبر، که از یاد نبردمت…
از یاد نبر که تمام این سالها با هر زنگ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو، صدای همسایه ای، دوستی، دشمنی را شنیدم.
از یاد نبر که همیشه بعد از شنیدن آهنگ «جان مریم» در اتاق من باران بارید.
از یاد نبر که با تمام این احوال، همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى.
همیشه این من بودم که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم.
همیشه حنجره من هواخواه خواندن آواز آرزوها بود.
همیشه این چشم بی قرار…
(یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند)

دلتنگ توام
تعداد بازديد : 118

از پیشانی ات کنار می زند
یعنی دستم دارد
به تو فکر میکند
بارانی قطره قطره،
برشانه هایت خیس می شود
یعنی
دلتنگ توام…
تلفن زنگ می زند
و بی تفاوت به آتش سیگارت ادامه می دهی
یعنی
نیستم
نیستم
نیستم….

دوستت دارم پیرمردقشنگم
تعداد بازديد : 128

به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم

موهایت سفید شده اند

قدم هایت دست به عصا

بر خلاف میلت عینک میزنی

هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوست داری ..

عصرها

با پیراهن سفید اتوکشیده ای

به پارک می روی

گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی

و مرا یاد می کنی ..

نمی دانم !

شاید مرده باشم

یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که

نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند

یا …

اما هرچه پیش آید

مانند همین روزها

” دوستت دارم پیرمرد قشنگم ! “

ازیادتوفراموش
تعداد بازديد : 136

من و تو خاطرات مشترک زیادی نداریم؛

یک کافه و چند خیابان را می شود فراموش کرد،

اگر عطرت، عطرت،…

عطرت نمی گذارد.

سمانه سوادی

شایدروزی
تعداد بازديد : 139

اگر شانس بیاورم،
روزی من هم پیرمردی خواهم شد
که هر وقت یاد تو می­افتد،
سیگارش را از جیب کتش بیرون می­آورد
و روشن می­کند
و با حسرتی پنهان میان آه­های بلند به آن پُک­های پیاپی می­زند،
اگر خروس بی­محل مرگ همین شانس را هم از زندگی نگیرد…

زیرچشمی…
تعداد بازديد : 122

مدام مینویسم و پاک میکنم ..

عین کودکی که بخواهد گندی که بالا زده است را به مادرش بگوید و نتواند.

هی نزدیک میشوم که بگویم، اما تا چشم میدوزی در چشمانم

آب دهانم را قورت میدهم و میگویم : هیچ !

زیر چشمی حواسم به دستهایت است ،

زیر چشمی حواسم به راه رفتن است .

زیر چشمی حواسم به همه چیز هست

و تو اصلا حواست به چشمهایم نیست !

کاش می شد ، کاش جرات میکردم که برایت بنویسم :

قربانت گردم ، من گند بزرگی زده ام ، نمیتوانم چشم در چشمانت بدوزم

و اعتراف کنم که چقدر دوستت دارم

بیا و بزرگی کن

بیا و همچون مادری که چشم بر گناه ِ کودک اش می بندد

بگذر و بگذار تمام عمر عاشقت باشم …

مهدی صادقی

خاطرات
تعداد بازديد : 108

به باد می رود شبی

تمامی تلاش من

- برای از یاد بردن

تمام خاطرات تو -

به یک تلاقی نگاه

در آسمان چشم تو

ویا

به یک عبور رهگذر

که همرهش شمیم توست

به هر بهانه ای که هست

فیل دلم دوباره باز

هوای هند می کند !

 مریم اکبری

عکس نوشته”تلفن ناآشنا”
تعداد بازديد : 216

دلم یک اتفاق میخواهد

یک تلفن ناآشنا

بابی میلی تمام جواب دهم و

…صدای تو…

بگذار دراین حال باقی بمانم
تعداد بازديد : 156

چشمهایت را بدزد از من !

بگذار به جواب هایم نرسم

بگذار با نگاه عاشقانه ی آن شبت خوش باشم

اکنون که بعد از هزار سال

دستان من هنوز بوی سیب می دهند

چشمان تو عجیب عاشق نبودنت را به رخم می کشند

من آدم سخاوتمندی هستم !

آنقدر که همه گلهای نچیده ات را می پذیرم

و همه دوستت دارم های نگفته ات را . . .

تو فقط

چشمانت را بدزد از من

بگذار در این حال باقی بمانم

من توهم عاشق بودنت را دوست دارم !!!

مریم اکبری

باران برای تو می‌بارد
تعداد بازديد : 116

این برگ‌های زرد

به خاطر پاییز نیست که از شاخه می‌افتند

قرار است تو از این کوچه بگذری

و آن‌ها پیشی می‌گیرند از یکدیگر

برای فرش کردن مسیرت…

گنجشک‌ها از روی عادت نمی‌خوانند،

سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند

برای خوش‌آمد گفتن به تو…

باران برای تو می‌بارد

و رنگین‌کمان

ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش

سرک کشیده از پسِ کوه

تا رسیدن تو را تماشا کند.

نسیم هم مُدام می‌رود و بازمی‌گردد

با رؤیای گذر از درزِ روسری

و دزدیدن عطرِ موهایت!

زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها

برای تو می‌گردند

و من

به دورِ تو!

“یغما گلرویی”

آدم هارابلدنیسم
تعداد بازديد : 127

کوچه ها را بلد شدم

خیابان ها را

مغازه ها را

رنگ های چراغ قرمز را

جدول ضرب را حتی

و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم اما

هنوز گاهی میان آدم ها گم میشوم

آدم ها را بلد نیستم…

مهدی مومنی

خواب های کودکی ام
تعداد بازديد : 146

در خواب های کودکی ام
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنهای تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود…

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت: 22:24

لعنت به رفتنت که قشنگ میروی…
تعداد بازديد : 152

ازسرعادت نیست که وقتی میروی
تادم در همراهیت میکنم
و بعد تا آخرین چشم انداز
تاجایی که سرمیچرخانی، لبخند میزنی
مبهوت راه رفتنت میشوم باز
آخر
چیزی از دلم کنده میشود
که میخواهم باچشمهایم نگهش دارم
لعنت به رفتنت
که قشنگ میروی…

کسب درامد


ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید