شعر و دل نوشته - 4

خاطره ها…
تعداد بازديد : 95

 آنقدر خاطره دارم

که گاهی فکر می‌کنم چقدر پیرم

وقتی چشم‌هایم را می بندم و انگشتان پایم

به منقل زیر کرسی مادر بزرگ می‌چسبد

وقتی از رادیو، هر قصه‌ای می‌شنوم

ظهر جمعه می‌شود

و چای، از مزارع سیلان تا قهوه خانه‌های لاهیجان

تنها در استکان‌های کمر باریک

طعم چای می‌دهد

چشم‌هایم را می‌بندم و

صدبار جریمه می‌شوم

خط می‌خورم

و درخت انار باغچه، دلش خون می‌شود

همینکه می‌فهمد‌؛ مدیر مدرسه از شاخه‌هایش

چوب فلک ساخته‌ست

چشم‌هایم را می‌بندم و

.

.

.

.

چقدر خاطره دارم

شنیده‌ام آدم‌ها پیش از آنکه بمیرند

تمام خاطره‌هاشان را دوره می‌کنند

و مرگ چقدر باید منتظر بماند

تا کار من تمام شود ..

شعرهای مراکسی میفهمدکه…
تعداد بازديد : 113

شعرهای مراکسی میفهمد

که عزیزش

یک غروب جمعه

برای همیشه رفته است…

شعرهای مراکسی میفهمد

که هرشب خدا

جای خالی اش را بغل کرده

گریه کرده

درنبودنش تب کرده است…

شعرهای مراکسی میفهمد

که سالیان سال

جزشبحی ازخودش

درآینه

چیزدیگری ندیده است…

کنار دریا
تعداد بازديد : 175

روی ماسه ها

در آغوش هم نشسته بودیم

انگشتت را مداد کردی

و روی صفحه ی ساحل نوشتی :

“دوستت دارم”

دریا حسادت کرد

موجی فرستاد و دستخطت را ربود

کنار دریا

روی ماسه ها

تنها نشسته ام

و به این فکر میکنم

که دل به دریا بزنم

و آن جمله را به هر قیمتی که شده پس بگیرم

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت: 8:45

خوابت را دیده ام…
تعداد بازديد : 115

یادت هست گفتی : مگر اینکه خواب داشتن مرا ببینی …!

حالا که خواب هستم می توانم دستان تو را برای چند لحظه‌ای داشته باشم گلم ؟!

در خواب کجا برویم ؟ پارک یا خلوت‌ترین کوچه‌های شهر ؟!

نترس

درست هست که ذوق مرگ شده ام اما زود نمی بوسمت !

زود مثل این شاه ماهی ندیده ها بغلت نمی کنم !

اصلاً آنقدر مهربان می شوم که احساس امنیت کنی‌

اصلاً کاری می‌کنم که خودت بگویی پس دستانت کو به روی سرم !!

راستی‌ سینما برویم یا که رستوران؟! کدام فیلم عاشقانه را بیشتر دوست داری گلم ؟ غذا چطور ؟

سنتی‌ یا فقط دو فنجان قهوه داغ ؟!

می‌ خواهی خودم لقمه بگیرم برای تو ؟

بوسه چطور ؟!

می‌ خواهی بغل کنم ؟

پرتت کنم به آسمان ؟ جیغ بزنی‌ ، یواش می ترسم گلم !

می‌ خواهی پا برهنه بدویم تا خود خدا ؟!

هدیه را کجا تقدیم کنم برای تو ؟! لابلای بنفشه‌ها یا لای شعر ؟!

اصلاً می خواهی برویم پیش سالمند‌ترین درخت شهر …

دارم کم کم به داشتنت عادت می‌کنم عجیب !

کاش بیدار نشوم

کاش هیچگاه بیدار نشوم !!!

این عشق ماندنی، سرودنی نیست
تعداد بازديد : 107

این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستنی سرودنی نیست
این لحظه های ناب
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
از تو شنیدنی است.
×
این سر
- نه مست باده ٬
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی ست …

تولدی دوباره برای آدمی خسته
تعداد بازديد : 301

خسته ی کمی‌ خواب
کمی‌ خواب آرام
کاش مثل یک حلزون
به لحظه‌ای قبل بخزم
مچاله شوم
در صدفی که مرا از دنیا
مرا از شما جدا می‌‌کند
و بخوابم
و فراموش کنم
هر چه بر من گذشته
هر که از من گذشته
کاش به اندازه ی تمام عمرم بخوابم
کاش وقت بیداری
مثل جنینی باشم
مچاله
بی‌ خاطره از دنیا
بی‌ خاطره از شما
کودکی باشم که می خندد
کودکی که هنوز از هیچ چیززندگی نمی ترسد
آه چه آرزوی ناچیزی ‌ست
برای آدمی‌ خسته

جنگل ، دریا ، کوه
تعداد بازديد : 115

بـا جنگل ، دریا و کوه

میتوان بهترین لحظات دو نفره را ساخت

اما برای یک تنها 

فقط گم شدن و غرق شدن و سقوط

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1392 ساعت: 12:30

دوباره دیده امت
تعداد بازديد : 117

فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است

چه عاشقانه نفس می‌کشم!، هوا گرم است

دوباره «دیده‌امت»، زل بزن به چشمانی

که از حرارت «من دیده‌ام ترا» گرم است

بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»

دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است

بیا گناه کنیم عشق را… نترس خدا

هزار مشغله دارد، سر خدا گرم است

من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند

جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است

به من نگاه کنی؛ شعر تازه می‌گویم

که در نگاه تو بازار شعرها گرم است

جوانی ام گوشه آغوش تو بود
تعداد بازديد : 117

جوانی‌ام

گوشه‌ی آغوش تو بود

لحظه‌ای صبر اگر می‌کردی

پیدایش می‌کردم

آغوشت را باز کردی

برای رفتن‌ام

شاید حق با تو بود

من دیر شده بودم

دیر یا زود

مانند یک دسته‌ی گل

باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم

به خواستگاری‌ آن زن  خاکی

که نه نخواهد گفت

آغوشش را باز خواهد کرد

و همه چیزم را خواهد گرفت

و من همه چیزم را به او خواهم بخشید

بی هیچ حسرتی

مگر این حسرت ابدی

که دهانم را می‌گیرد:

دیگر چگونه بگویم که “دوستت دارم

گفتی غزل بگو
تعداد بازديد : 131

گفتی غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو؟

شیرین من برای غزل شور و حال کو؟

پر میزند دلم به هوای غزل ولی

گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چار فصل دلم را ورق زدم

آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی  جواب ماند

حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟

قیصر امین پور

کاش من خواب تو بودم
تعداد بازديد : 105

امروز را به حساب جمعه بگذار

دلتنگی ات را به دوش می کشم

فردا می روی و جای خالی ات

سه نقطه های شعرهای من می شود

ببین! مرد باش و یک شب نخواب

پشت بام را از ستاره ها چیده ام

سیگارت را بکش، دعوایت نمی کنم

اصلا

فردا صبح

بند کفش هایت را من میبندم

تا آخرین ایستگاه می رسانم ات

گریه هم نمی کنم

ببین! نخواااااااب

امشب را به دیری فردا نسپار

می دانم فردا می روی و…

ومن چون زنی تنها هر شب

آغوش مردی را به تن می کشم

که سالهاست مرده است.

که سالهاست

خواب رفته است

کاش من خواب تو بودم!

آنقدر زمین خورده ام…
تعداد بازديد : 121

برای برخاستن
نه دستی از برون،
که همتی از درون لازم است
حالا اما…
نمیخواهم برخیزم
درسیاهی این شب بی ماه
میخواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا برمیخیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام…

می توان زیبا زیست
تعداد بازديد : 127

می توان زیبا زیست؛

نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم

نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان خوب و بد

لحظه ها می گذرند

دور می شویم…
تعداد بازديد : 119

دور می‌‌شویم ناگهان

از خاطرِ آدم ها

چنان سواری شتاب زده

در مه‌

چنان گم کرده راهی‌

در خم یک کوچه

عمر لبخند‌های ما

چون سهم ما از عشق

چه کوتاه…

چه کوتاه…

خوب نیستم
تعداد بازديد : 109

کم سرمایه ای نیست؛

داشتن آدم هایی که حالت را بپرسند.

ولی از آن بهتر

داشتن آدم هایی است که وقتی حالت را می پرسند،

بتوانی بگویی: خوب نیستم

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت: 9:02

می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم
تعداد بازديد : 101

گاهی آن قدر دلم از زندگی سیر می شود که

می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم!

آرام و آسوده…

درست مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی آب است …

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت: 10:43

بی خیال من
تعداد بازديد : 105

بی خیال من !
سهم مرا هم بریز بر روی زمین
بگذار جاده ها مست کنند
شاید مسافرم را برایم پس آورند
ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت: 9:24

عمررفته…
تعداد بازديد : 103

گفت جبران میکنم، گفتم کدام را؟

عمر رفته را؟

روی شکسته را؟

دل مرده اما تپیده را؟

حالا من هیچ، جواب این تارموهای سفید را میدهی؟

نگاهی به سرم کرد و گفت: چه پیر شده ای!

گفتم جبران میکنی؟

گفت: کدامش را؟

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت: 9:21

سفره دلت را باز کن
تعداد بازديد : 145

عزیزکم

من که نمرده ام

سفره دلت را باز کن

قول میدهم

اگر برای آوردن خنده روی لبهایت

کاری از دستم برنیامد

چهار زانو بنشینم

و تا آخرین لقمه

غمهایت را نوش جان کنم

چند نخ سیگار هم رویش

فاجعه زندگی من
تعداد بازديد : 123

آدم ها می آیند

 زندگی می کنند  می میرند و می روند،

 اما فاجعه زندگی من آن هنگام آغاز می شود که

 آدمی می رود اما؛

 نمی میرد

و نبودنش در بودنم آنقدر ته نشین می شود

 که می میرم

 در حالی که نفس می کشم

ما به تنهایی مدرنی مبتلا هستیم
تعداد بازديد : 153

ما به تنهایی مدرنی مبتلا هستیم…
حتی این شهر،
با همه ی شلوغی اش
خیلی شب ها
در کوچه ای تاریک
آرام گریه میکند

“باران”
تعداد بازديد : 125

وقتی که بارون میگیره…دلم بهونه میگیره

به یاد شبای بارونی…سراغتو میگیره

اشکِ چشام جاری میشه…مثه بارون چیکه چیکه

دلِ بهونه گیر من…بی تو آروم نمیشه

کجا رفتی ای دیوونه

ندارم از تو نشونی چقده نامهربونی

مگه از تو من چی خواستم بجز عشقو هم زبونی

ندارم از تو نشونی چقده نامهربونی

مگه از تو من چی خواستم بجز عشقو هم زبونی

نم نمِ بارون میگیره…خاطره ها جون میگیره

تووی دلِ خستهِ ی من…عشقِ تو از یاد نمیره

به تو گفتم ای مهربون…تنهام نذار پیشم بمون

این رسم عاشقی نبود…تنها بری تا آسمون

کجارفتی ای دیوونه

حالا که از دست دادمت می خونم از دوست داشتنت

توزندگیم هرچی که بود سپردمش به سرنوشت

ندارم از تو نشونی چقده نامهربونی

مگه از تو من چی خواستم بجز عشقو هم زبونی

حالا که از دست دادمت می خونم از دوست داشتنت

توزندگیم هرچی که بود سپردمش به سرنوشت

ندارم از تو نشونی چقده نامهربونی

مگه از تو من چی خواستم بجز عشقو هم زبونی

مگه از تو…من چی خواستم…به جز عشقو…هم زبونی

آدم گاه دوست دارد برود اما نرسد
تعداد بازديد : 93

آدم گاهی دوست دارد برود

ولی نرسد

دوست دارد گریه کند

ولی کسی دلیلش را نپرسد

دوست دارد بغض کند

ولی بی بهانه

آدم گاهی دوست دارد گوشه ای از این دنیارا

برای خودش پیدا کند

خودش را بغل کند

وآرام خودش را آرام کند

هوس سیگار کشیدن روی بام
تعداد بازديد : 95

هوس سیگار کشیدن روی پشت بام

چند وقتیه به جونم افتاده

دلم میخواد به آسمون نزدیکتر بشم

دودش که اذیتت نمیکنه خدا…!

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : چهارشنبه 09 بهمن 1392 ساعت: 13:27

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
تعداد بازديد : 137

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

یک طرف خاطره ها، یک طرف فاصله ها

در همه آوازها حرف آخر زیباست

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

تنها من زنده ام
تعداد بازديد : 99

این جا گویی

صدای انسان ها هرگز به گوش نخواهد رسید

تنها بادهای عصر سنگی

بر دروازه های سیاه می کوبند.

این جا گویی در زیر این آسمان

تنها من زنده ام

زیرا نخستین انسانی بودم که

آرزوی جام شوکران کردم.

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : چهارشنبه 09 بهمن 1392 ساعت: 10:46

دل من سخت شکست
تعداد بازديد : 237

شیشه ای می شکند

یک نفر می پرسد: که چرا شیشه شکست

آن یکی می گوید: شاید این رفع بلا بوده است

اما

دل من سخت شکست

هیچکس هیچ نگفت

غصه ام را نشنید

از خودم می پرسم

ارزش قلب من از شیشه یک پنجره هم کمتر بود؟!

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : سه شنبه 08 بهمن 1392 ساعت: 12:17

سرگذشت دل من
تعداد بازديد : 113

سرگذشت دل من

زندگی‌نامه انسانی‌ست

که لبش دوخته‌اند

زنده‌اش سوخته‌اند

و به دارش زده‌اند…

هوشنگ ابتهاج

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : شنبه 05 بهمن 1392 ساعت: 15:25

اسمم را سنگی نگه می دارد
تعداد بازديد : 107

اسمم را سنگی نگه می دارد

و خودم را گوری

و یادم را…

نمیدانم

شاید هیچکس…

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : سه شنبه 01 بهمن 1392 ساعت: 12:21

خداحافظی “خداحافظ” نمی خواهد
تعداد بازديد : 141

خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد
خداحافظی دلیل
بحث
یادگاری
بوسه
نفرین
گریه
خداحافظی واژه نمی خواهد!
خداحافظی یعنی
در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند به چشم هایشان
به خاطره هایشان
به عقلشان
و سوال برشان دارد
که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟
یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟
خداحافظی یعنی
زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دستِ آشنایی ات را پیش از دراز کردن
در جیب هایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این سلام خانمان سوز
خداحافظی
خداحافظ” نمی خواهد…

چگونه بگویم چقدر دوستت دارم؟
تعداد بازديد : 121

آخرچگونه بگویم چقدر دوستت دارم
وقتی احساسم به فراخور زمان
هرلحظه بیشتر میشود؟
دلارامم باور کن
من اگر همین حالا بنویسم
به اندازه ی تمام قلب های دنیا
تا تو این شعر را بخوانی
دروغ گفته ام!

من نگران خودم هستم
تعداد بازديد : 135

من نگران اینم

که حواست به دلت نباشد

جایی گیر کند … نخ کش شود

من نگران اینم که خنده ات نا خواسته دلی را بلرزاند

نگاهت دل آشفته ای را سامان بخشد

حضورت آرامش خسته ای باشد

شانه هایت تکیه گاه دیگری گردد

عبورت غمگین دلی را به وجد آورد

خیالت بر خام خیالی خطور کند

تنت در خاطر پلیدی جلوه گر شود

غریبه ای به دست آوردنی تصورت کند

یا آشنایی بی خوابت گردد…

من نگران اینم که روزگار هوس بازی به کله اش بزند

یا اینکه خدا

یا اینکه خدا بهانه گیر شود…

من نگران اینم

که دیگری را دوستانه خطاب کنی

که دیگری را خطاب کنی

که دیگری…

من نگرانم!

راستش را اگر بخواهی

من نگران خودم هستم

کاشکی می فهمیدی

که از دست دادنت

شام سر شب نیست

هضم نمی شود.

ترجیح می دهم درختی باشم
تعداد بازديد : 117

ترجیح می دهم درختی باشم

در زیر تازیانه کولاک و آذرخش

با پویه شکفتن و گفتن

تا رام صخره ای

در زیر ناز و نوازش باد

خاموش از برای گفتن و شنفتن

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت: 18:40

در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم
تعداد بازديد : 177

ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد

صد عقل به مسجد شد و خمخانه ندارد

در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد

اگر روزی بر سر مزارم آمدی
تعداد بازديد : 119

اگر روزی بر سر مزارم آمدی

یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری

کمی از خودت بگو

کمی از عشق تازه ات بگو

بگو که بیشتر از من دوستت دارد

بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد

نگاهی به شمع نیمه جان  مزارم کن

سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن

با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد

ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد

می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند

می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند …

حال لحظه ای به خود نگاه کن

مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن

میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست

میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست

عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت

ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت

التماس و جان کندنم را ندیدی

ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی

برای پرواز آرزوهای مردم

در قفسم انداختی بی آب و گندم

یک عمر در قفس تنگت زندان بودم

مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم

روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی

اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی

آسمان من همینجاست کنار چشمانت

اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت

با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم

ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم

تو که با قصه این مردمان خوابیده ای

چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای

تو که برای این مردمان دل می سوزانی

چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند

افسوس که نمیدانی

چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند

چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند

عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم

ارزان پیدایت نکردم  و به دو دنیا نفروشم

کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد

حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد

کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی

با عشق من عهد و پیمانی تازه  می بستی

ولی افسوس من زیر خاکم

با هزار آرزوی رفته بر بادم

ولی هنوز هم میگویم

دوستت  دارم ای عزیز جانم

کاش می فهمیدی

وصیت نامه وحشی بافقی
تعداد بازديد : 125

روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مست و خراب از می و انگور کنید

مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید

مست مست از همه جا حال خرابش بدهید

بر مزارم مگذارید بیاید واعظ

پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید

روز مرگم وسط سینه من چاک زنید

اندرون دل من یک قلم تاک زنید

روی قبرم بنویسید وفادار برفت

آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت

وصیت نامه منسوب به وحشی بافقی

ادامه مطلب
نویسنده :
تاریخ انتشار : پنجشنبه 19 دی 1392 ساعت: 14:15

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید
تعداد بازديد : 115

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید

زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم

بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات

یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغات

هرقدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی

بنشینـــــم و بــــا دوزخیـــــــان کنـــم تــــلافی

جــز ساغـــر و میخانــــه و ساقـــی نشنـاسـم

بــر پــایـــه پیمانــه و شـادی است اســـاسـم

گر همچــو همــــای از عـطش عشق بسـوزم

از آتــــــــش دوزخ نــــهراســــــم نــــهراســـــم

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید

زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم

بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

آینه اینقدر تماشایی نیست
تعداد بازديد : 111

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه، تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

دل که لنگ بزند
تعداد بازديد : 123

همه رفتن ها که با پا نیست

دل که لنگ بزند

منتظر تنهایی باش

برای بالش ات چتری بگیر

مرکز هواشناسی دل

هوای بارانی پیش بینی کرده است

بی گمان

باران می بارد

چشمهایت…

بهمن زارع

یک روز مرا به یاد خواهی آورد…
تعداد بازديد : 99

یک روز…

عاشقم خواهی شد

برایم شعر خواهی گفت

دست تکان خواهی داد…

یک روز دستهایت یخ میزند

نامم که بیاید،

دلت میریزد

وقتی غریبه ای از کنارت میگذرد و

عطرش از همان عطرهای تلخی باشد

که من میزدم

یک روز

پنجره را خواهی گشود

با شالی روی شانه و

لیوان چایی در دست،

و با هر نسیمی که گونه هایت را لمس میکند

مرا به یاد خواهی آورد…

منی که سالهاست رفته ام…

علی طاهری

کسب درامد


ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید